ناجی لحظه های من

همچو قناری اسیر

در قفس نگاه تو

یا تو خلاص کن مرا

یا ببرم به ناکجا

از دل این شکسته بال

هیچ نمانده جز عطش

آب مرا تو هدیه کن

ای تو مرا نجات بخش

؟!

به آسمان می نگرم

به دنبال ستاره ای هستم که

از ستاره ای که میهمان قلب من است

پرنور تر باشد!

آسمان به من بخل می ورزد

می دانم چرا

او نیز تو را می خواهد.....

دستهایم پر مروارید است

به افق خیره شدم

پنجره تاریک است

قاب خالی تو پیشم

آرزویم کوتاست

             من تو را می خواهم

من به رود هم گفتم

از تو چیزی را خواست که به اندوه دلم پیوسته است

و اگر روزی از روز زمان تو دهی خواسته اش

دل من رنگ صدف می شود

.........

و افق تا ابد تیرگی از خود بازد

زندگی

 زندگی

شکفتن است

با همه وجود روئیدن است

زندگی پریدن است

رسیدن است به اوج خویش

زندگی امید پر زدن به اوج آرزوست

یه غنچه است در امید گل شدن

زندگی وجود من میان دستان توست

لمس ان به دست توست

زندگی عاشقانه مردن است

سر به بالین زمین نهادن است

رفتن و رسیدن است به انتها

یلدا  14/5/84             _       14:28

منتظر

 

امشب تو را میان دلم حبس می کنم

می خواهم عاشقانه تو را ، لمس می کنم

گر لحظه ای و مجالی ، غنیمتی

من در فروغ نگاهت ، چو طفلکی

ارام باش، بیا و مرا لحظه ای بخواه

من را ببر به عالمی تنها به یک نگاه

 

رحمی بر این دیوانه کن....

امشب به گلدان گلی

کز بوی تو بی بو شده

بر نغمه های بلبلی

کز نای تو بی رو شده

از هر چه از بودن تو را مدیون شده،

حیران شدم

آری

تو خالق بوده ای،

من نیز می خواهم تو را.

 

 

در آسمان قلبم نوری زبانه ای زد

در جام می نگاهش لبخند تازه ای زد

گویی ندای حرفش در قلب من فرو رفت

حتی نشد که آنی از او نگه فروبست