بیا و بمان۷

می دانم آسوده می گذرانی لحظه لحظه هایت را  

و هیچ به حال من نمی اندیشی! 

خوشی 

و این درماندگی مرا نمی بینی! 

و من بر این فراغ بالی تو بخل نمی ورزم که خوشی و آسایش تو نهایت آرزوی من است. 

و این نه راحتی را بارها از خدا خواستم 

اینکه دوستت داشته باشم هرچند ندانی و نخواهی! 

آن روزی که زمان مجال بیان این روزها را بدهد 

فریاد خواهم زد: 

                      دوستت دارم 

                                      دوستت دارم 

                                                     دوستت دارم

نظرات 8 + ارسال نظر
محدثه چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:07 http://mohadesej.blogfa.com

هر چند ندانی و نخواهی...
همه ی درد همینه...

محمد سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:13 http://kaspian.blogsky.com

باز امشب در اوج آسمانم .....خواستم دمی با شما هم نوا شوم
به قول دوستی عاشقانه ها هیچ گاه کهنه نمی شوند و هر بار انسان از خواندن آن لذت می برد . عاشقانه شما هم بسیار زیبا بود.

پژمان چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 14:49 http://www.sportboy.blogsky.com

سلام ممنون از حظورتون
مرسی از لطفی که دارین.
فریاد سکوت ....
قشنگ بود
آپ کردم

محثه دختر شمالی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:26 http://www.nightstar-m.blogfa.com

سلام عزیزم
امیدوارم به عشقت برسی
نه مثل من که تو یه حادثه عشقم منو جا گذاشت و رفت به دنیای باقی
این دنیا دنیای بی عاطفه یه..

سلام
مرسی که اومدی!
متاسفم از اینکه مجبوری تنها سپری کنی همه ی لحظه هایی رو که با اون آرزو می کردی!
دنیا خیلی بی رحمه!

علی سوهانی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 23:57 http://www.galleri77.blogsky.com/

سلام
ممنون از لطفتون و پیگیری وبلاگم.
چشم.سعی میکنم زودتر و بهتر آپ کنم.

همزبون شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 14:30 http://www.sportboy.blogsky.com

سلام خوبییییییییییییی؟
خیلی ممنون از لطفتون

عنوان پست شما به نظر من از خود گذشتگی هستش.و خیلی زیباست

شقایق شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:01

بی نظیر بود...
ندیده بودمش...
واقعا پخته بود...
کلمات ناب با احساس ناب...
درود بر روح همیشه مهربانت...
که راحتی جانش را فراهم میاوری به هیچ چشم داشت..
درود بر صدای نرم قلبت که آنقدر آهسته می تپد که او از ضریان قلبت سرشار می شود و هیجانی خوش او را به زندگی بر میگرداند..
وای چه شادباش روزی خواهد بود فریادت...
عشق را فریاد زن
دوست را فریاد زن
محبت را
زندگی را
جاودانگی را
...
که فریاد حق توست!

عاطفه سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 23:04

نوشته خودته؟ از ته دل منم هست.
آه از نهادم بر اومد
ممنون

سلام
مرسی بابت حضورت
آره از خودمه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد