بیا و بمان۱۲

 برای محدثه ی عزیزم!  

 

 

انگار یه قانونه!

اینقدر بدت میاد که می خوای نباشه...

اما

وقتی می بخشی...

تازه شروع می شه،

دونه دونه خاطره هایی یادت میاد که هیچ وقت فکر نمی کردی یه روزی بخوای بدون بودنش، مرورشون کنی.

انگاری اصلا هیچ نه راحتی پیش نیومده، تازه ، خودتو واسه اتفاقات پیش اومده مقصر هم می دونی...

فکر می کنی شاید اگه تو کوتاه میومدی، حالا،اونم بود!

اینجاست که می فهمی این بخشیدنه گرون بوده.

                   دلت تنگش شده.

                   راه نفست تنگ میشه وقتی فکر می کنی به نبودنش!

                               هیچ دستی اون گرمیو نداره...

                               هیچ نگاهی اون آرامشو واست نمیاره...

                               هیچ کسی نمی تونه جایی رو که همیشه واسش خالیه رو برات پر کنه...

                               هیچ صدایی نمی تونه به اون زیبایی با نوازش کلمات، مسحورت کنه!!!

اینجاست که ترجیح میدی ناراحتی و تنفر، حداقل چیزی که واست داشت، 

 آرامش خیالی بعد از طوفان بود!!!

بیا و بمان ۱۱

من 

تمنای بودنت را در میان انکار نبودنت احساس کردم 

و لحظه ای آرزو کردم! 

می دانم... 

          مدتهاست تکراری شده... 

           آرزوهایم! 

آمدن و ماندنت. 

اصرار شرط ماندن نیست! این را هم می دانم. 

خودت چاره ای بجوی برایم... 

به حرمت بودنت! هر چند که نیستی...

بیا و بمان۱۰

تو من را دوست می داری و 

من او را ...

 

 

و او 

این تکرار را 

تکرار می کند و   

                    هیچ کس 

نمی خواهد دوست بدارد  

                            او را 

 

که دوستش می دارد...

!!!

انتظارم را می بینی! 

پس این همه سکوت برای چه!؟ 

 

نمی دانم.... 

بارها خواستم نگویم و تو بر من تحمیل کردی 

 

انصاف این است که بگویم 

بگویم  این همه ظلم رسم عاشق و معشوق نیست!!!!! 

تو مدعی بوده ای! حال را نمی دانم! 

اما... 

       اگر هنوز هم عشقم را باور نداری 

    بر تو منتی نمی گزارم 

تنها می گویم که 

پایان مهلت تو فرا رسیده! 

این دل نوشته آغاز پایان من است! 

نه 

آغاز پایان با تو بودن است! 

این درست است!!!!!!!!! 

چاره ای نیست!

آن زمانی که ناگزیر 

برای گریز از عشق، معشوق دگر می جویی! 

 به چه می اندیشی؟ 

از خود می گریزی و ترک هر آنچه بوی تعلق می دهد؟! 

به قیمت تحمل اندوه نبودنش؟  

 

و به امید نشینی که ببینی روزی،  

دلخوش دیدن اویی؟ 

با خود اندیشه این داری دگر بار که دیدم رخ محبوب از او برتابم؟ 

یا ببینم رخ آن چهرپری را  

و به خود لعن فرستی از این بی خبری.

 

 

آه سخت است اگر باشد و 

 از آن دگر باشد و  

بینی و نتوانی کز او شکوه این حال کنی. ...

 

و زبان چسب به سقف دهنت باشد و  

شیرین سخنت آن دگر. 

و تو حسرت به دلت کو (که او) هم آواز دگر دارد و تو... 

 

آه سخت است  

همان دم که امید تو شود نا ،  

و شود چیره به تو سردی روحش . 

 

 

آرزو خواهی کرد...

آرزو خواهی کرد همه اش وهم و خیالی بُوَد و بس!

بیا و بمان۹

امروز، 

 گمان می کنم دیگر دیر باشد برای دوست داشتنت!

دیروز، 

 گمان می کردم زود است!

نمی دانم، فردا امروز را چگونه می بینم

اما ، 

خوشحالم که امروز و دیروزم جز پشیمانی و شرمساریست!

باور نمی کنم!

  تو، 

        چه آسان مرا ترک کردی ،

و چه دشوار باور می کنم رفتنت را!

ببینم، آیا آمدن و رفتنت جز اجبار من بود؟!

آه

نمی دانی...

نمی دانی چه آسان مرا ترک کردی

و چه دشوار باور می کنم رفتنت را!

                نمی دانی چه گرم، مرا سرد کردی....

                       نمی دانی چه ساده شکستی ...

نمی دانم این نا آرامی ، چیزی جز بودنت را می طلبد؟!

پیش از این ، در نبودت چه بودم؟!

                       چه می کردم؟!

                 چه می اندیشیدم؟!

                و چه می خواستم؟!

آه، چه می خواستم؟!، آن زمان که تو را داشتم؟!

چه شیرین بود، بودنت!!  

آن سان که تلخ است نبودنت!

جز بودنت هیچ نمی خواستم  

و همه چیز داشتم جز نبودنت و راضی از این نداشته ام!

چه روزهایی که آرزوی دیدنت مجال هیچ اندیشه ای نمی داد   

و من خوشحال از تنها آرزویم!

و چقدر سخت است امروز که می خواهمت، بی آنکه باشی!!!!

نه!

   نه!

      نه!

بگو اینها همه،  خوابیست...

         دشوار است

باورش دشوار است

تو نمی دانی چه سخت خواستمت و چه سخت است حالا که نمی خواهمت!!!!

و  

 چه سخت است نخواستنت.

بیا و بمان ۸

تو را!!!

میان خاطرم ، تو را مرور می کنم

تو را میان آسمان بی غبار

و در سکوت ، بی قرار

تو را مرور می کنم!

***

تو را میان هر چه هر که طالب است،

 و از سر نیاز آرزو به داشتن کند،

مرور می کنم!

***

میان آبها عبور می کنم

که ...،

 بازهم، تو را مرور می کنم!

تو را میان هر تپش ،

میان رفتن و نرفتنم،

مرور می کنم.

***

تو را میان آرزو و در تمام خاطرم،

تو را

 مرور می کنم!

و هر چه بیشتر

 سعی در

نبودن تو می کنم،

میان تک تک حضورها،

تو را مرور می کنم!